جاسوس دو جانبه؟
نه، او برادر زن مرتضي توكلي است.
سيد مرتضي بعد از سالها مذهبي بازي، قرار است دامادسرخانه خانواده اي شود كه پسرشان سالهاست متهم به جاسوسي است، حالا اين جاسوسي براي اين وريهاست يا آنوريها... خودش هم نمي داند. سيد مرتضي كه در زندگي قبلي گندهايش را زده و هر دختري كه بوده در خانه و محل كار دستمالي كرده، ميخواهد به محيط جديدي برود تا بتواند مخ آدمهاي ديگري را هم بزند كه اين بار متعلق به فضاهاي مذهبي نيست. منصوره خانم بيچاره به هر حال آدمي بود از يك خانواده مذهبي و خيلي كارها را نميكرد، اما اين خانواده جديد ديگر حيا را خورده اند و آبرو را قورت داده اند، چون پسرشان، حسين آقاي درخشان، بعد از اين كه در ايران از مزاياي مدرسه نيكان رفتن و ازدواج در حضور رهبر استفاده كرد، تصميم گرفت راحت ترين راه را براي مهاجرت انتخاب كند، ازدواج با دختري كه متولد كانادا بود. گندهاي بعدي اش را مي دانيد. خودش با بيحيايي همه را روي سايتش منتشر ميكند. بماند كه پشت پرده همه اين ماجراها چيست. دوستان روزنامهنگار جريان اسراييل رفتن و ايران آمدن حسين درخشان يادشان هست. اين خانواده تازه به دوران رسيده، برايشان مهم نيست كه پسرشان در تحليلهاي سياسي از پايين تنه آدمها مايه بگذارد، قرار است اين شيوه تحليل را به سيد ما هم ياد دهد و سيد راههاي تازه را براي بهره برداري و رفع عقده هايش امتحان كند. اين سيد خيلي به حسين درخشانش مينازد و او را گذاشته جاي حاج آقا. اينروزها با مرتضي توكلي حرف نزده ايد؟ البته حاج آقا درخشان هم از دهنش نمي افتد.
نمي دانم حاج آقاي زائري چطوري مي خواهد داماد اين خانواده با اين پيشينه سردبير خيمه باشد. ديواري كوتاه تر از خيمه امام حسين پيدا نكرده ايد كه زندگيتان را روي آن بسازيد و از پايين خرابش كنيد.
بگذريم. ميخواستم درباره سيد بنويسم. سيد اين روزها با خواهر حسين است، آزاده درخشان، دختري كه در دانشگاه حضور كمرنگي داشت، اما هميشه پشت پرده شبها با همه چت مي كرد. اين خاطره مشترك همه پسرهاي دانشگاه است. دختري كه در ظاهر آرام بود، و معلوم نيست چرا در 18 سالگي با يك پسر بازاري ازدواج نكرد. ظاهرش آرام بود، ولي زير همان ظاهر آرام به منصوره خيانت میكرد. سيدعزيز همه اين سالها او را توي آب نمك نگه داشته بود براي همين روزها. خانم هم بالاخره از عشق چندين ساله اش كه دوست آقاي درخشان بود چشمپوشي كرد تا او را جايگزين عشق ناكامش كند.غافل از اينكه اينجور عشقها دوباره سرباز ميكنند و آنوقت بايد ديد سيد داستان ما چه ميكند و من معتقدم كه اين جهان كوه است و خانم كوچولوي داستان خيلي زود آن رويش را كه از قراين خانوادگي و برادر و پدرو مادر شريفش قابل حدس زدن است نشان خواهد داد.
سيدجان! فكر نكن نميتوانم از بقيه آدمها اسم ببرم. خيليهاشان روزنامه نگارهاي همين شهرند و خيليهاشان خواننده همين وبلاگ. بعضيهاشان برايم ايميل زدند، من اگر اسم بعضيها را نمي برم، به خاطر بيچارگي آنهاست، زن هستند و همين جوري آبرويشان رفته، بعضيهاشان شوهر دارند، همان موقع هم داشتند، بعضيها طلاق گرفتهاند، بعضيها هم دخترهايي هستند كه چشمشان در چشم خودمان است. انواع ميم نون سين . بعضيها هم اسمشان تك ماند، ح، ر، شين، ز، عين، و ... . اسم كاملشان را خودت بهتر ميداني، من نميخواهم آنها را اذيت كنم، هر چند بعضيهاشان حقشان است، همان طوري كه حق توست. اما من به زن بودنشان رحم ميكنم.
حالا اين روزها در خبرگزاري شهر جمعتان جمع است. سيد مرتضي توكلي با مسعود احمدوند مي نشينند ور درباره پايين تنه دخترها نظر مي دهند. مكانتان كجاست آقايان؟ احمدوند كه سالهاست به اسم سپاه و ريش چيزهايي كه ميخواسته به دست آورده، حالا وزير دست راستش كه البته در توانايي و درايت به پاي او نميرسد و ناشي تر از اين حرفهاست، در فكر است از راهي به غير از راه دين سراغ مقاصدش برود و اين راه را هم امتحان كند. سيد... دين كم براي تو نان و آب داشت؟ از راه امام حسين كم نان خوردي؟ توي عروسي اين و آن كم مداحي كردي و پول گرفتي؟ رويت ميشود توي چشم استادهايت نگاه كني؟