Wednesday, August 8, 2007

حسين درخشان كيست؟

حسين درخشان كيست؟
جاسوس دو جانبه؟
نه، او برادر زن مرتضي توكلي است.
سيد مرتضي بعد از سالها مذهبي بازي، قرار است دامادسرخانه خانواده اي شود كه پسرشان سالهاست متهم به جاسوسي است، حالا اين جاسوسي براي اين وريهاست يا آنوريها... خودش هم نمي داند. سيد مرتضي كه در زندگي قبلي گندهايش را زده و هر دختري كه بوده در خانه و محل كار دستمالي كرده، ميخواهد به محيط جديدي برود تا بتواند مخ آدمهاي ديگري را هم بزند كه اين بار متعلق به فضاهاي مذهبي نيست. منصوره خانم بيچاره به هر حال آدمي بود از يك خانواده مذهبي و خيلي كارها را نميكرد، اما اين خانواده جديد ديگر حيا را خورده اند و آبرو را قورت داده اند، چون پسرشان، حسين آقاي درخشان، بعد از اين كه در ايران از مزاياي مدرسه نيكان رفتن و ازدواج در حضور رهبر استفاده كرد، تصميم گرفت راحت ترين راه را براي مهاجرت انتخاب كند، ازدواج با دختري كه متولد كانادا بود. گندهاي بعدي اش را مي دانيد. خودش با بيحيايي همه را روي سايتش منتشر ميكند. بماند كه پشت پرده همه اين ماجراها چيست. دوستان روزنامه‌نگار جريان اسراييل رفتن و ايران آمدن حسين درخشان يادشان هست. اين خانواده تازه به دوران رسيده، برايشان مهم نيست كه پسرشان در تحليلهاي سياسي از پايين تنه آدمها مايه بگذارد، قرار است اين شيوه تحليل را به سيد ما هم ياد دهد و سيد راههاي تازه را براي بهره برداري و رفع عقده هايش امتحان كند. اين سيد خيلي به حسين درخشانش مينازد و او را گذاشته جاي حاج آقا. اينروزها با مرتضي توكلي حرف نزده ايد؟ البته حاج آقا درخشان هم از دهنش نمي افتد.
نمي دانم حاج آقاي زائري چطوري مي خواهد داماد اين خانواده با اين پيشينه سردبير خيمه باشد. ديواري كوتاه تر از خيمه امام حسين پيدا نكرده ايد كه زندگيتان را روي آن بسازيد و از پايين خرابش كنيد.
بگذريم. ميخواستم درباره سيد بنويسم. سيد اين روزها با خواهر حسين است، آزاده درخشان، دختري كه در دانشگاه حضور كمرنگي داشت، اما هميشه پشت پرده شبها با همه چت مي كرد. اين خاطره مشترك همه پسرهاي دانشگاه است. دختري كه در ظاهر آرام بود، و معلوم نيست چرا در 18 سالگي با يك پسر بازاري ازدواج نكرد. ظاهرش آرام بود، ولي زير همان ظاهر آرام به منصوره خيانت میكرد. سيدعزيز همه اين سالها او را توي آب نمك نگه داشته بود براي همين روزها. خانم هم بالاخره از عشق چندين ساله اش كه دوست آقاي درخشان بود چشمپوشي كرد تا او را جايگزين عشق ناكامش كند.غافل از اينكه اينجور عشقها دوباره سرباز ميكنند و آنوقت بايد ديد سيد داستان ما چه ميكند و من معتقدم كه اين جهان كوه است و خانم كوچولوي داستان خيلي زود آن رويش را كه از قراين خانوادگي و برادر و پدرو مادر شريفش قابل حدس زدن است نشان خواهد داد.
سيدجان! فكر نكن نميتوانم از بقيه آدمها اسم ببرم. خيليهاشان روزنامه نگارهاي همين شهرند و خيليهاشان خواننده همين وبلاگ. بعضيهاشان برايم ايميل زدند،‌ من اگر اسم بعضيها را نمي برم، به خاطر بيچارگي آنهاست، زن هستند و همين جوري آبرويشان رفته، ‌بعضيهاشان شوهر دارند، همان موقع هم داشتند، بعضيها طلاق گرفته‌اند، بعضيها هم دخترهايي هستند كه چشمشان در چشم خودمان است. انواع ميم نون سين . بعضيها هم اسمشان تك ماند، ح، ر، شين، ز، عين، و ... . اسم كاملشان را خودت بهتر ميداني، من نميخواهم آنها را اذيت كنم، هر چند بعضيهاشان حقشان است، همان طوري كه حق توست. اما من به زن بودنشان رحم ميكنم.
حالا اين روزها در خبرگزاري شهر جمعتان جمع است. سيد مرتضي توكلي با مسعود احمدوند مي نشينند ور درباره پايين تنه دخترها نظر مي دهند. مكانتان كجاست آقايان؟ احمدوند كه سالهاست به اسم سپاه و ريش چيزهايي كه ميخواسته به دست آورده، حالا وزير دست راستش كه البته در توانايي و درايت به پاي او نميرسد و ناشي تر از اين حرفهاست، در فكر است از راهي به غير از راه دين سراغ مقاصدش برود و اين راه را هم امتحان كند. سيد... دين كم براي تو نان و آب داشت؟ از راه امام حسين كم نان خوردي؟ توي عروسي اين و آن كم مداحي كردي و پول گرفتي؟ رويت ميشود توي چشم استادهايت نگاه كني؟

Saturday, August 4, 2007

باش تا صبح دولتت بدمد

فكر كردي اگر وبلاگ را تعطيل كني صداي كوه خاموش مي شود؟ تو نميتواني جلوي صدايي را كه به كوه خورده بگيري.همه كس ر نمي تواني بخري.وقتي صدا رها شود ديگر شده.اين را براي آنهايي كه نمي دانند مي گويم.سيد مرتضي توكلي طاقت حرف حساب را نياورد و وبلاگ را مسدود كرد.اما نمي تواند جلوي كارهايي را كه خودش كرده بگيرد. نميتواند تاريخ و حافظه آدمها را پاك كند.همه زنهايي كه يك بار به تورت خودند را دستمالي كرده اي.خالا هم فكر مي كني همه يادشان رفته و با پوزخند اسم تو را به زبان نمي اورند.

بعضيها در وبلاگ قبلي نظر گذاشته بودند و گفتند كه كار من انساني نيست. اما من ميخواهم به آنها بگويم آيا كار كسي كه در لباس مذهب آذمها را فريب مي دهد انساني است؟ كار او كه هميشه چشمش دنبال ناموس مردم است؟هيچ كس نميتواند بگويد او اينكارهارا بلد نيست.همه شما كه او را كمي ميشناسيد اين را قبول داريد. اما بين بچه هاي مدرسه مطهري آدم با معرفت هم وجود دارد. آدمي كه اجازه ندهد هر كس هركاري دلش مي خواهد بكند و اسم دينداري را هم يدك بكشد و مجله مذهبي هم چاپ كند.چند روز پيش پيش بچه ها بودم.حرف تو بود و وبلاگ.هيچ كس نميتوانست بگويد تو پست نيستي. رفقايت هم مثل خودت هستند و به وقتش از آنها هم ياد خواهم كرد.ما خيلي همديگر را ميشناسيم سيد جان .نان و نمك هم را خوده ايم.نان و نمك هيئت را خورده ايم.وقتي ميآمدي هيئت با چه رويي رو به قبله مينشستي و اسم امام حسين را مي اوردي؟

پول زن بازيهايت را از راه روضه خواني در مي آوردي؟

زنهاي زيادي هستند كه آهشان پشت سر تو است.تو بيش از اينها خيانت كرده اي. بيشتر از اينكه به منصوره خيانت كني. البته هميشه با يك دستمال دروغي كثافت كاريهايت را پاك ميكردي. هميشه راهش را بلد بودي. زبان چرب و نرمت را در دهن كثيفت ميچرخاندي و آنها بره تو مي شدند. آن بازي مسخره اي كه سر جدا شدنت را انداختي يادت هست؟ فكر كردي همه خرند. گفتي او بچه ميخواست من نميخواستم. نه، توي هرزه تختخواب مشترك با همه ميخواستي، او نميخواست. وقتي منصوره را داشتي، همزمان با چند زن ديگر رابطه داشتي. اسمهايشان يادت هست؟ هميشه از همان اول ازدواجتان به بقيه ميگفتي او بد است و ميخواهم طلاقش دهم، با اين حربه همه را با خودت همراه مي كردي و دستماليشان مي كردي. با ان چشمهاي هرزه ات. زندگي تو هميشه همين بود دنبال اتاقي بودي كه در آن خودت را به يكي بمالي. سروش يادت هست؟ همشهري محله چي؟ماه؟ حالا هم كه داري از امام حسين سوؤاستفاده ميكني. آقاي روزنامه نگار چشم چران! بدبخت! زنگ اس ام اس ات يادت هست؟ هميشه صدايش در فضا مي پيچد. روزانه چند دختر بهت پيام ميدهند. تو چه چيزي جوابشان را میدهي. برايشان شعر مينويسي و تحريكشان ميكني. هميشه دوست داري همه زنها را تحريك كني. نه؟ بيچاره دختر بذبختي كه قرار است بازيهاي تلفني تورا تحمل كند.او را بري چه خام كردي...به اميد پول يا مقام؟ اينها چيزهايي هستند كه تو نميتواني ازآنها گدري. زائري را هم براي همين دوست داري .كه سكوي امثال تو شود و شماها را تبديل به روزنامه نگارهاي متظاهر كند.اگر هيئت نبود تو مي توانستي همه جا خودت را بچه مذهبي جا بزني؟ آن زنها همه يا فاحشه اند يا ترسو و احمق كه آبروي تو را نبرند. چند نفرشان اين حرفها را ميخوانند و دلشان ميلرزد؟همه شان را دورخودت نگه داشته اي چون دست رد به سينه كسي نميزني.آنها هم فاحشه هاي مطبوعاتي هستند.كه تنشان مي خارد.در جامعه اي كه همه مهر بر دلها و زبانشان زده شده يكي بايد جلوي شما بايستد.تا كي ميخواهيد هركاري دوست داريد بكنيد و بگوييد كسي حق دخالت در زندگيتان را ندارد و اسم كثافت كاريهايتان را بگداريد آزادي؟من آبرويت را ميبرم سيد مرتضي. ابروي تو و رفقايت را.ابروي همكارهايت را. باش تا صبح دولتت بدمد.

Thursday, August 2, 2007

اين جهان كوه است.

اين جهان كوه است.

اين جهان كوه است. و حالا توی این دنیا این وبلاگ مثل همان صدایی است که از کوه بر می گردد. خدایا تو میدانی نمیخواهم رسواگری کنم. ولی توی دنیای تو خیلی از ادمها توی لباس گوسفند خرخره ادمهای دیگر را می خورند.

اسم وبلاگم را گذاشتم این جهان کوه است. کوه. حالا صدای یکی خورده به کوه و دارد بر میگردد کوه دنیا موجود عجیبیست توری توی دهانت می زند كه نفهمي از كجا آمده، چطور آمده ولي خوب آمده ميداني؟

بالاخره بايد بفهمي چه كار كردي و چه بايد ببيني. ميداني شايد هر چقدر هم فكر كني نفهميمن كي هستم و كجاي زندگيت بودم. ولي بودم. نميتواني مرا انكار كني. وجودم را كه دورادور هوايت را داشتم ولي تو نديدي. ميداني...

ميخواهم انتقام بگيرم. انتقام کارهای کثیفی که کردی. اصلا هم نگران نیستم که دارم کار بدی میکنم چون میدانم که این جهان کوه است. میخواهم دلم خنک شود. انتقام بعضي وقت ها هم خيلي بد نيست. آقاي سيد مرتضي توكلي...اين جهان كوه است و افعال ما ندا.

ماجرا تازه شروع شده. اين پست اول است. هر روز از تو مينويسم. تا بداني چه خبر است و كوه چه جوري کارهای بیشرمانه ای که کردی را به تو بر ميگرداند. نميشنوي؟

هيچ وقت از كلمه افشا خوشم نميآيد ولي میگویم چون تو سزاوارش هستی.

يادت هست دوران دانشگاه؟ تو با منصوره بودي ولي نبودي. از اولش قرارت همين بود. قرارت با همه چيز همين بود. فقط يك چيز برايت مهم بود. منفعت. قرار بود به همه يك ناخنك بزني و بعد هم زير سايه ازدواج و مذهب همه چيز تمام شود. نگا ه‌هاي هرزه ات به آدم ها يادت هست؟ راستي اسمش را چي ميگذاشتي؟ عشق؟عشقي كه آخرش تختخواب بود؟

راستي به خانه چند نفر از انهايي كه در حلقه دوستي ات بودند به نام عشق رفتي؟ اسم بچه ها يادت هست؟ بچه هايي كه به تو اعتماد ميكردند. همه شان بچه بودند و به تو اعتماد ميكردند. چون تو روضه خان خوبي بودي. هنوز زمان ساده دلي آدمها بود. آدمهايي كه يك نگاه خاص برايشان مهم بود. تو هم به همه كسانيكه دورت جمع ميشدند نگاه خاص ميكردي. نگاه خاص براي تو عادي بود. انگار خيلي زود همه چيز برايت تمام شده بود. عادي شده بود و ميخواستي اين را براي همه عادي كني.اين كه عشق هر چيزي و هر كاري باشد. برايشان شعر هاي عاشقانه ميگفتي و دور از چشم منصوره به همه نامه ميدادي. بيرون ميرفتي و نگاه ميكردي. البته به نظر تو آدم هيئتي نگاه كه گناه نيست . گناه فقط اين است كه به نامحرم دست بزني. البته اين مشكل براي تو هم حل شد. برايم يك مساله در وجودت خيلي جالب است. چطوري روابطت را با اين همه آدم همزمان حفظ ميكردي؟ و هر بار منصوره مچت را ميگرفت همه چيز را يك جور ديگر جلوه ميدادي. دست منصوره را ميگرفتي با آن يكي دستت به يكي بيام ميدادي و چشم هايت هم دنبال كس ديگري بود. هميشه مشهور بودي كه دوست داري حرمسرا داشته باشي. مثل شاهها و شیخهای هرزه. اما بقيه بايد به تو وفادار ميماندند. هميشه از منصوره تعجب ميكردم. از اين كه 5سال با تو زندگي كرده.چطوري توانست اين همه سال يك مرد هرزه را تحمل كند؟

آن جمع هيچوقت يادم نميرود. سه نفري كه مينشستند و تو به هر سه آنها كد ميدادي و هر كدام فكر ميكردند تو بيشتر عاشق اويي.

هفته بيش شنيدم ميخواهي ازدواج كني. مبارك است سيد مرتضي توكلي! آن هم با يكي از دخترهاي همان جمع. حتما همان موقع هم به او نظر داشتي. زنت حق داشت. حق داشت كه فكر ميكرد هميشه بايد مراقب تو باشد. تو هميشه به يك مراقب احتياج داري. هميشه احتياج داري كه يكي نگهبانت باشد. تو روح هرزه اي داري. اين روح هرزه هيچوقت ولت نميكند. منصوره هميشه با چشم هاي نگرانش مواظب تو بود. تو فقط به خاطر آن کارهای وحشتناکی که با اون کردی سزاوار بدتر از اینها که بر سرت خواهد امد هستی. تو به همه ميخنديدي و سعي ميكردي با يك لبخند يك هديه يك اشاره او را آرام كني. او هم آرام ميشد. دلم براي آدمهايي ميسوزد كه فكر ميكنند ان بچه سيد دوست داشتني و هياتي خيلي آدم مثبتي است. خيلي مثبت بودي. در روابط ظاهري مثبت بودي و لي با زندگي و سرنوشت آدمها بازي ميكردي. تو با سرنوشت ادمها بازی میکردی هرزه! به انها ميگفتي منتظرت باشند . انها هم آن خنده هاي زيركانه ات را باور ميكردند. همه ما يك نقطه ضعف داريم: احساسات. كم كم ياد گرفتي چطوري يك مشت دختر دورت باشند. اين هم چيزي است كه هميشه به آن شهرت داري. چرا همه دوست هايت دختر هستند؟ مريضي هرزه؟ اسم اين را ميگذارم مريضي. تو مريضي.

حالا یکی دیگر را هم به بازی گرفته ای سید مثبت هرزه. این همه صفت عجیب و غریب فقط در یک ادم میتواند جمع شود سید مرتضی توکلی باش تا ماجراهایت را تعریف کنم هرزه.