Thursday, August 2, 2007

اين جهان كوه است.

اين جهان كوه است.

اين جهان كوه است. و حالا توی این دنیا این وبلاگ مثل همان صدایی است که از کوه بر می گردد. خدایا تو میدانی نمیخواهم رسواگری کنم. ولی توی دنیای تو خیلی از ادمها توی لباس گوسفند خرخره ادمهای دیگر را می خورند.

اسم وبلاگم را گذاشتم این جهان کوه است. کوه. حالا صدای یکی خورده به کوه و دارد بر میگردد کوه دنیا موجود عجیبیست توری توی دهانت می زند كه نفهمي از كجا آمده، چطور آمده ولي خوب آمده ميداني؟

بالاخره بايد بفهمي چه كار كردي و چه بايد ببيني. ميداني شايد هر چقدر هم فكر كني نفهميمن كي هستم و كجاي زندگيت بودم. ولي بودم. نميتواني مرا انكار كني. وجودم را كه دورادور هوايت را داشتم ولي تو نديدي. ميداني...

ميخواهم انتقام بگيرم. انتقام کارهای کثیفی که کردی. اصلا هم نگران نیستم که دارم کار بدی میکنم چون میدانم که این جهان کوه است. میخواهم دلم خنک شود. انتقام بعضي وقت ها هم خيلي بد نيست. آقاي سيد مرتضي توكلي...اين جهان كوه است و افعال ما ندا.

ماجرا تازه شروع شده. اين پست اول است. هر روز از تو مينويسم. تا بداني چه خبر است و كوه چه جوري کارهای بیشرمانه ای که کردی را به تو بر ميگرداند. نميشنوي؟

هيچ وقت از كلمه افشا خوشم نميآيد ولي میگویم چون تو سزاوارش هستی.

يادت هست دوران دانشگاه؟ تو با منصوره بودي ولي نبودي. از اولش قرارت همين بود. قرارت با همه چيز همين بود. فقط يك چيز برايت مهم بود. منفعت. قرار بود به همه يك ناخنك بزني و بعد هم زير سايه ازدواج و مذهب همه چيز تمام شود. نگا ه‌هاي هرزه ات به آدم ها يادت هست؟ راستي اسمش را چي ميگذاشتي؟ عشق؟عشقي كه آخرش تختخواب بود؟

راستي به خانه چند نفر از انهايي كه در حلقه دوستي ات بودند به نام عشق رفتي؟ اسم بچه ها يادت هست؟ بچه هايي كه به تو اعتماد ميكردند. همه شان بچه بودند و به تو اعتماد ميكردند. چون تو روضه خان خوبي بودي. هنوز زمان ساده دلي آدمها بود. آدمهايي كه يك نگاه خاص برايشان مهم بود. تو هم به همه كسانيكه دورت جمع ميشدند نگاه خاص ميكردي. نگاه خاص براي تو عادي بود. انگار خيلي زود همه چيز برايت تمام شده بود. عادي شده بود و ميخواستي اين را براي همه عادي كني.اين كه عشق هر چيزي و هر كاري باشد. برايشان شعر هاي عاشقانه ميگفتي و دور از چشم منصوره به همه نامه ميدادي. بيرون ميرفتي و نگاه ميكردي. البته به نظر تو آدم هيئتي نگاه كه گناه نيست . گناه فقط اين است كه به نامحرم دست بزني. البته اين مشكل براي تو هم حل شد. برايم يك مساله در وجودت خيلي جالب است. چطوري روابطت را با اين همه آدم همزمان حفظ ميكردي؟ و هر بار منصوره مچت را ميگرفت همه چيز را يك جور ديگر جلوه ميدادي. دست منصوره را ميگرفتي با آن يكي دستت به يكي بيام ميدادي و چشم هايت هم دنبال كس ديگري بود. هميشه مشهور بودي كه دوست داري حرمسرا داشته باشي. مثل شاهها و شیخهای هرزه. اما بقيه بايد به تو وفادار ميماندند. هميشه از منصوره تعجب ميكردم. از اين كه 5سال با تو زندگي كرده.چطوري توانست اين همه سال يك مرد هرزه را تحمل كند؟

آن جمع هيچوقت يادم نميرود. سه نفري كه مينشستند و تو به هر سه آنها كد ميدادي و هر كدام فكر ميكردند تو بيشتر عاشق اويي.

هفته بيش شنيدم ميخواهي ازدواج كني. مبارك است سيد مرتضي توكلي! آن هم با يكي از دخترهاي همان جمع. حتما همان موقع هم به او نظر داشتي. زنت حق داشت. حق داشت كه فكر ميكرد هميشه بايد مراقب تو باشد. تو هميشه به يك مراقب احتياج داري. هميشه احتياج داري كه يكي نگهبانت باشد. تو روح هرزه اي داري. اين روح هرزه هيچوقت ولت نميكند. منصوره هميشه با چشم هاي نگرانش مواظب تو بود. تو فقط به خاطر آن کارهای وحشتناکی که با اون کردی سزاوار بدتر از اینها که بر سرت خواهد امد هستی. تو به همه ميخنديدي و سعي ميكردي با يك لبخند يك هديه يك اشاره او را آرام كني. او هم آرام ميشد. دلم براي آدمهايي ميسوزد كه فكر ميكنند ان بچه سيد دوست داشتني و هياتي خيلي آدم مثبتي است. خيلي مثبت بودي. در روابط ظاهري مثبت بودي و لي با زندگي و سرنوشت آدمها بازي ميكردي. تو با سرنوشت ادمها بازی میکردی هرزه! به انها ميگفتي منتظرت باشند . انها هم آن خنده هاي زيركانه ات را باور ميكردند. همه ما يك نقطه ضعف داريم: احساسات. كم كم ياد گرفتي چطوري يك مشت دختر دورت باشند. اين هم چيزي است كه هميشه به آن شهرت داري. چرا همه دوست هايت دختر هستند؟ مريضي هرزه؟ اسم اين را ميگذارم مريضي. تو مريضي.

حالا یکی دیگر را هم به بازی گرفته ای سید مثبت هرزه. این همه صفت عجیب و غریب فقط در یک ادم میتواند جمع شود سید مرتضی توکلی باش تا ماجراهایت را تعریف کنم هرزه.

No comments: